شايد هواي زيستنم را عوض کنم
بايد که لهجه کهنم را عوض کنم
اين حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم
يک شمعِ تازه را بسرايم از آفتاب
شمع قديم سوختنم را عوض کنم
هرشب ميان مقبره ها راه مي روم
شايد هواي زيستنم را عوض کنم
بردار شعر هاي مرا مرهمي بيار
بگذار وصله هاي تنم را عوض کنم
بگذار شاعرانه بميرم از اين سرود
از من مخواه تا کفنم را عوض کنم
من که هنوز خسته باران ديشبم
فرصت بده که پيرهنم را عوض کنم
..........................................................................................................................................................
دود مي خيزد
دود مي خيزد ز خلوتگاه من
کس خبر کي يابد از ويرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کي به پايان مي رسد افسانه ام ؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بياويزم به گيسوي سحر
خويش را از ساحل افکندم در آب
ليک از ژرفاي درياي بي خبر
بر تن ديوارها طرح شکست
کس دگر رنگي در اين سامان نديد
چشم مي دوزد خيال روز و شب
از درون دل به تصوير اميد
تا بدين منزل پا نهادم پاي را
از دراي کاروان بگسسته ام
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان
ليک بر اين سوختن دل بسته ام
تيرگي پا مي کشد از بام ها
صبح مي خندد به راه شهرمن
دود مي خيزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
15880 بازدید
9 بازدید امروز
3 بازدید دیروز
22 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian